روز ، روز ندیدن است لحظه ، لحظه ی بی بهانه شکستن است دقیقه ، دقیقه ی پر از هراس و غریبی در سرزمین تنهایی خویشتن است و من دورنم که در فکر درنوردیدن روزهای سرشار از بی تو بودن است و چشم ، چشمی که در حسرت دیدن ستاره ی شب های سراسر بی طلوع بودن است و بغض ، که در حال تسخیر کامل حنجره ی نعره زن من است ... نگو که این دنیا هم سهم من است نگو که روز و روزگار می گذرد نگو که دل را می توان دل خوش کرد نگو که مهم نیست ، مهم است نگو که صبوری خوب است نگو که " روز و روزگار خوش است ، همه چیز بر وفق مراد و ... " نگو که ... " چیزی بگو اما نگو ... " چیزی ... تابعد ...